جدول جو
جدول جو

معنی پل سفید - جستجوی لغت در جدول جو

پل سفید
(پُ لِ)
نام پلی بر رود طالار دارای دو چشمه در سی میلی شمال فیروزکوه و 42میلی جنوب ساری. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 42 و43)
نام ایستگاهی از راه آهن طهران و بندر شاه. فاصله اش تا طهران 286/2هزار گز و آن ایستگاه هفدهم راه آهن شمال است از سوی طهران
لغت نامه دهخدا
پل سفید
از توابع منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب سفید
تصویر آب سفید
آب سپید، در پزشکی آب مروارید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی سفید
تصویر پی سفید
خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، خجسته پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی خجسته، برای مثال شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم / ماندیم در کشاکش از شق کمانی خویش (مخلص کاشی - لغتنامه - پی سفید)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پول سفید
تصویر پول سفید
مقابل پول سیاه، کنایه از پولی که از نقره سکه زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل سفید
تصویر گل سفید
نوعی سنگ آهک به رنگ سفید که گاهی به واسطۀ وجود مواد خارجی به رنگ زرد یا سبز یا خاکستری است و هرگاه آن را در کوره حرارت بدهند و بعد بگذارند سرد شود، تبدیل به آهک می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گش سفید
تصویر گش سفید
بلغم از مجموع از چهار خلط یا گش بدن شامل گش زرد یا صفرا، گش سرخ یا خون، گش سیاه یا سودا
فرهنگ فارسی عمید
(کُ کَ)
دهی از دهستان جوزم و دهج است که در بخش شهربابک شهرستان یزد واقع است و 339 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
کنایه از مردم صاحب همت است که بسبب بخشندگی مفلس و پریشان شده باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ فِ سَ / سِ)
برف را گویند. (برهان). کنایه از برف باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سِ)
دهی است از دهستان سگوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزی باختر زاغه. دارای 510 تن سکنه است. آب آن از سراب چشمه های آبستان تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ سگوند بوده زمستان قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سَ / سِ)
شوم قدم. (غیاث). عقب. (حبیش) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ سَ)
نام ایستگاه راه آهن نزدیک پهن ده که بنام آن موسوم است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان. واقع در 4هزارگزی جنوب قلعه رئیسی مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر، مالاریائی. دارای 75 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و برنج و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالیچه و پارچه بافی. ساکنین ازطایفۀ طیبی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ / سِ)
نام علتی در چشم. رجوع به آب مروارید شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان عباداللهی بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هندیجان. سر راه فرعی اتومبیل رو هندیجان بساحل خلیج فارس. دارای پنجاه تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ)
دهی از دهستان بهمئی سردسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 2000 گزی باختر رودسر و 1000گزی جنوب راه اتومبیل رو روانسر به پاوه. هوای آن سرد و دارای 260 تن سکنه است. آب آن از رود خانه باباعزیز و محصول آن غلات، پنبه، حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ / سِ)
گل گیوه. گل یزدی. گل قزوین. معادن این گل در لرستان، نائین، یزد و سایر نقاط ایران یافت میشود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ سَ / سِ)
نوعی از گل سرخ که سفید و خوشبوی میباشد، چنانکه در هندوستان گل سبوتی گویند. (آنندراج). گل مشکین. ورد چینی. (مجمع الجوامع) :
به هر زمین که برافکند سایۀ رخ و زلف
گل سفید بر او توده کرد و مشک سیاه.
حکیم ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ سِ)
پول از نقره. رجوع به پول شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سَ / سِ)
عقب. (مهذب الاسماء) (السامی). پی سپید. شوم. نامبارک. سفیدپی. سبزپا. سبزقدم. (مجموعۀ مترادفات ص 230) ، بدبخت و بی طالع. کسی که پی هرکاری که رود سرانجام نیابد. (آنندراج) :
شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم
ماندیم در کشاکش، از شق کمانی خویش.
مخلص کاشی.
دل از سفید گشتن مو ناامید شد
عالم سیه بچشم ازین پی سفید شد.
صائب.
امشب شب امید بجانان رسیدنست
ای صبح پی سفید چه وقت دمیدن است.
معصوم کاشی.
پیک بشارتی شده اشک سفیدپی
سهم سعادت آمده آه سیه زبان.
میرالهی همدانی.
در راه منع باده افتادنش مفیدست
زاهد که از برودت چون برف پی سفیدست.
سالک قزوینی.
ای خواجۀ پی سفید انگشت نما
سوداگر هیچ و پوچ با روی و ریا.
(؟)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی است که در شهرستان کرمانشاهان واقع است و 550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
آنکه پرسفید رگ دارد سفید پر. یا چای پرسفید. نوعی چای معطر که رنگ آن مایل بسفید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پول سفید
تصویر پول سفید
پول نقره سکه نقره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سفید
تصویر پی سفید
بد بخت وبی طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سفید
تصویر آب سفید
نام علتی در چشم، منظور آب مروارید باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کف سفید
تصویر کف سفید
خو سفید دست و دلباز صاحب همتی که بسبب بخشش تهیدست شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلز سفید
تصویر فلز سفید
توپال سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سپید
تصویر پی سپید
شوم قدم نامبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو سفید
تصویر رو سفید
بی گناه، سرفراز، درستکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کف سفید
تصویر کف سفید
((کَ س))
کنایه از صاحب همتی که به سبب بخشش تهیدست شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی سپید
تصویر پی سپید
((پَ یا پِ س ِ))
پی سفید، شوم قدم، نامبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پول سفید
تصویر پول سفید
((لِ س ِ))
پول نقره، سکه نقره
فرهنگ فارسی معین
پول نقره ای
فرهنگ گویش مازندرانی